۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

درود بر همه بيدار دلان و رهروان

بارها و بارها روي تصاوير گل و ماهي د رتلويزيون يا کتابهاي زيباي عکسدار و غيره ديديم و خوانديم که بياييد عاشقانه به جهان به آدمها به زندگي نگاه کنيم .بسيارديدم کساني که بدنبال اين کتابها هستند .مي خواهم رازي را براي شما فاش کنم .تمام اين جملات از کجا آمدند از درون ذهن بيدار يا الهامات شاعري چون سپهري با فروغ يا غيره .....يک صفحه دو جمله و در صفحه بعد تصويري تاثير گذار ....فکر مي کنيد اينها از کجا آمده از درون انسان از جايي که خدا آنجا متجلي مي شود و اين جايگاه آيا تنها درون سپهري است يا مشيري نه شما نه من نه حتي آن رفتهگر .شما چگونه فکر مي کنيد قبل از اينکه بقيه مطلب اين وبلاگ را بخوانيد کمي مگث کنيد و آنچه فکر مي کنيد روي کاغذ بياوريد و بعد ادامه دهيد ولي سعي کنيد آنچه از قلبتان نه از دهنتان ميتراود بنويسيد .بعد به خواند ادامه دهيد .ما مي دانيم و باور داريم که خدا تبعيضي براي کسي قائل نيست و براي او حتي پيامبرش با من يا شما فرقي ندارد آيا دارد؟اگ راو برگزيده است چون به او وصل شده و تجليگاه خدا شد نظر شما چيست ؟خداوند تمام بندگان خود را به يک نسبت ارج مي نهد اگر به اين حرف معتقد باشيد پس چگونه است که تنها عده اي عاشقانه و درست به زندگي مي نگرند نه همه ؟رازهمينجاست راه بيداري جلوي چشم همه ماست ولي ما کوريم و بايد ابرهاي تاريکي را کنار بزنيم تا درست ببينيم عاشقانه همانطور که خدا ما راعاشقانه دوست دارد و آنگاه مي بينيم که نگاه ما فرقي بانگاه شاعران و عارفان ندارد عارف و شاعر بخاطر مقدار تحصيل و دانشش بيدار نشد راز اينجاست بيداري خيلي به معلومات ربطي ندارد بلکه به بينش ما و نگاه درست ما ا ز زندگي مربوط است شايد يک چوپان که تمام عمرش را در بيابان سر کرده از ما بيدارتر باشد چراکه او خدا را در لحظه لحظه تنهاييش جسته شک داريد اگر به روستا رفتيد از پيرمرد ياپيرزني روستايي بپرسيد خدا را کجاها ديدي؟پاسخها حيرتناکند .آيا در زندگي او هرج ومرج زندگي ما وجود دارد هرگز پدر سرجاي خوداست همينطور مادر و فرزند ...اين راز بيداري است .اگر من بخواهم عاشقانه ببينم اول بايد عشق در من متجلي شود بدور از محدوديتها بدور از خشم ها بدوراز ترس تاريخي که پشت روان ما پنهان شده است .راز بيداري يافتن عشق است در ضمير روشن خود!شما هم مي توانيد به اين راز چيزي بيافزاييد؟عاشقانه ديدن زندگي و حضور خدا را بايداز قلب رسيد نه از سر از ذهن از خودآگاهي.به اميد عاشقانه ديدن هستي .

سكوت
منيژه پدرامي

گفتند بخوان بلند آنقدر كه كرها هم بشنوند
دهان گشودم و در سكوت خواندم
و ديدم كه كرها شنيدند و كورها هم ديدند
گفتند بگو آنقدر بگو كه هيچ رازي در جهان نماند
گفتم اما تنها از سكوت
و رازها همه در سكوت شكفتند
گفتند بنويس آنقدركه هيچ قصه اي نماند
و نوشتم در سكوت از سكوت
و ديدم كه تازه به قصه اي رسيدم
به نام سكوت
.
28/5/88


۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

درود فراوان

اميدوارم شماره جديد مجله را درباره باور خوانده باشيد خيلي خوشحال ميشم نظرات و پرسشهاي شما را داشته باشم .در ضمن من سالهاست که براي کودکان و نوجوانان بي 8تا 18 سال کارگاه شعر و قصه همراه با روشهاي خلاقانه و بازي و نمايش و غيره کارگاهانه برگزار مي کنم در حال حاضر کنار کارگاه ديگرم کارگاه جديدي مي خواهم برگزار کنم .عضو انجمن نويسندگان کودک ونوجوانم و سالهاست که مي نويسم شاعر هستم .اگر ميان فاميل و دوستان علاقمندان به اين موضوع را سراغ داريد مي توانيد شماره تلفنشان را برايم ميل کنيد تا با آنها جهت هماهنگي ساعت وروز تماس حاصل شود .ممنون متشکر .پيروز باشيد.

چارلی چاپلین:

با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خریدولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلبخرید، ولی عشق را نه.
آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردیآموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن استآموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفتآموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنمآموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با ویبه دور از جدی بودن باشیمآموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن ویآموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی استآموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کندآموخته ام ... که پول شخصیت نمی خردآموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کندآموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز بهدست بیاورمآموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهدآموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمانآموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را داردآموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویمآموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترمآموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کردآموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارمآموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد.
چارلی چاپلین